6f/2 (34554)
قانون جاذبه و دافعه علی
قانون ( جذب و دفع ) یک قانون عمومی است که بر سرتا سر نظام آفرینش حکومت می کند ، از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذره ای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند .
بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود ولیکن به وجود جاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشیاء را سمبل آن میدانست ، چون مغناطیس و کهربا .
از اینها که بگذریم نیروی جاذبه را در مورد سایر جمادات نمی گفتند و فقط درباره زمین که چرا در وسط افلاک وقوف کرده است سخنی داشتند .
در نباتات و حیوانات نیز همه قائل به قوه جاذبه و دافعه بوده اند ، به این معنی که آنها را دارای سه قوه اصلی : غاذیه ، نامیه ، مولده میدانستند و برای قوه غاذیه چند قوه فرعی قائل بودند : جاذبه ، دافعه ، هاضمه و ماسکه . و می گفتند در معده نیروی جذبی است که غذا را به سوی خود می کشد و احیاناً همان جا که غذا را مناسب نیابند دفع می کند .
جاذبه و دافعه در جهان انسان
در اینجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نیست بلکه مراد آن جذب و دفعهایی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد .
این جذب و دفعها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد . گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند ، این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست .
به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است . انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده ، با فعالیتهای پیگیر خویش می کوشد تا خلآ های خود را پر کند و حوائجش را بر آورد و این نیز امکان پذیر نیست ، به جز اینکه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد .
در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و بهمان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگی اش خلل جایگزین می گردد.
اختلاف انسانها در جذب و دفع
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان ، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم می شوند :
افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد . این یک موجود ساقط و بی اثر است . او نه موج موافق ایجاد می کند و نه موج مخالف . اینها یکدسته هستند : موجودات بی ارزش و انسانهایی پوچ و تهی ، زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوییم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند ، با همه میجوشند و گرم می گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود میکنند ، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست .
و اما محبتی که قران دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم ، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوماً به سوی ما کشیده شود ، محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم ، این محبت نیست بلکه نفاق و دو روئی است .
بعلاوه محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یکدسته بالخصوص . بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است .
مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند . دشمن سازند اما دوست ساز نیستند . اینها نیز افراد ناقصی هستند و این دلیل بر این است که فاقد خصائل مثبت انسانی میباشند زیرا اگر از خصائل انسانی بهره مند بودند گروهی ولو عده قلیلی طرفدار و علاقمند داشتند ، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد . و قهراً کسیکه همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد . اینگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات شقاوت ، وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است .
علی ( ع ) می فرماید :
( ناتوانترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنکه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند ) .
مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه . انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می کنند ، گروههایی را به سوی خود می کشند ، در دلهایی بعنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروههایی را هم از خود دفع می کنند و می رانند . هم دوست سازند و هم دشمن ساز ، هم موافق پرور و هم مخالف پرور .
اینها نیز چند گونه اند ، زیرا گاهی جاذبه و دافعه شان هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی متفاوت . افراد با شخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد .
صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست بلکه دلیل اصل شخصیت است . و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست .
بنابر این هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب می کند و غیر هم سنخ را از خود دور می کند . شخصیت عدالت و شرف عناصر خیر خواه و عدالت جو را بسوی خویش جذب میکند و هوا پرستها و پول پرستها و منافقها را از خویش طرد میکند . شخصیت جنایت جانیان را بدور خویش جمع می کند و نیکان را از خود دفع میکند .
و همچنانکه اشاره کردیم تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است . در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحیه شخص صاحب جاذبه متفاوت است .
علی شخصیت دو نیروئی
علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است . شاید در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم ، دوستانی دارد عجیب ، تاریخی ، فداکار ، با گذشت ، از عشق او همچون شعله هائی از خرمنی آتش ، سوزان و پر فروغ اند ، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می شمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کرده اند . مردمی با گذشت و مهربان ، عادل و خدمتگزار خلق ، گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچه ای آموزنده دارند .
سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها میمیرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان می گردد اما مردان حقیقت خود می میرند ولی مکتب و عشقها که بر می انگیزند با گذشت قرون تا بنده تر می گردد .
این جذبه ها اختصاصی به عصری ندارد ، در تمام اعصار جلوه هائی از آن جذبه های نیرومند می بینیم که سخت کارگر افتاده است .
تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادی را می شناسد که بی اختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کرده اند . این جاذبه را در کجا میتوان یافت ، گمان نمیرود در جهان نظیری داشته باشد .
علی به همین شدت دشمنان سر سخت دارد ، دشمنانی که از نام او بخود می پیچیدند . علی از صورت یک فرد بیرون است و بصورت یک مکتب موجود است . و به همین جهت گروهی را بسوی خود می کشد و گروهی را از خود طرد مینماید . آری علی شخصیت دو نیروئی است .
جاذبه های نیرومند
دعوتهائی که در میان بشر پدید آمده ، همه یکسان نبوده و شعاع آنها یکنواخت نیست . بعضی از دعوتها و سیستمهای فکری یک بعدی است و در یک سو پیش رفته است ، در زمان پیدایشش قشر وسیعی را فرا گرفته ، میلیونها جمعیت پیرو پیدا کرده است اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستیش بر چیده شده و به دست فراموشی سپرده شده است .
و بعضی دو بعدی است ، شعاعشان در دو سو پیش رفته است . همچنانکه قشر وسیعی را فرا گرفته ، در زمانها نیز پیشروی کرده ، و بعضی دیگر در ابعاد گوناگون پیشروی کرده اند . هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرار داده اند و در هر قاره ای اثر نفوذ آنها را می بینیم و هم بعد زمان را فرا گرفته و تا اعماق روح بشر ریشه دوانده . اینگونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است .
کدام مکتب فکری و فلسفی را می توان پیدا کرد که مانند ادیان بزرگ جهان ، بر صدها میلیون نفر ، در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن حکومت کند و به سر ضمائر افراد چنگ بیندازد ؟
جاذبه ها نیز اینچنین اند ، گاهی یک بعدی و گاهی دو بفدی و گاهی سه بعدی هستند .
جاذبه علی از قسم آخر است . هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خود ساخته و هم به یک قرن و دو قرن پیوسته نیست . آنچنانکه بعد از قرنها که به یادش می افتند و سجایای اخلاقیش را می شنوند اشک شوق می ریزند و به یاد مصائبش می گریند تا جائیکه دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است .
از اینجا می توان دریافت که پیوند انسان با دین از سبک پیوندهای مادی نیست بلکه پیوند دیگری است که هیچ چیز دیگر چنین پیوندی با روح بشر ندارد .
علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود . علی نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زنده تر شد . و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است که جاودانه می مانند .
بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند .
تشیع ، مکتب محبت و عشق
از بزرگترین امتیازات شیعه برسایر مذاهب این است که پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است . از اینرو تشیع ، مذهب عشق و شیفته گی است و تولای آن حضرت ( علی (ع ) ) مکتب عشق و محبت است . عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد .
علی همان کسی است که در عین اینکه بر افرادی حد الهی جاری میساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یکی از آنها را می برید ، باز هم از او رو نمی تافتند و از محبتشان چیزی کاسته نمی شد .
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها ، آنکه فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی رنجد ولو اینکه شمشیرش بر وی فرود آید و آنکه فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد .
این عشقها و علاقه ها که ما اینچنین در تاریخ علی و یاران می می خوانیم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن میکشاند .
اکسیر محبت
شعرای فارسی زبان عشق را اکسیر نامیده اند . و گفتند آن اکسیر واقعی که نیروی تبدیل دارد عشق و محبت است زیرا عشق است که می تواند قلب ماهیت کند . عشق مطلقاً اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد . عشق اس که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست ، آب و گل است .
از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است ، محبت نیرو آفرین است ، جبان را شجاع می کند . عشق و محبت سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می کند و حتی از کودن ، تیز هوش می سازد . عشق است که از بخیل بخشنده و از کم طاقت و نا شکیبا متحمل و شکیبا می سازد .
تولید رقت و رفع غلظت و خشونت از روح ، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف ، و همچنین توحد و تاحد و تمرکز و از بین بردن تشتت و تفرق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق و محبت است .
عشق نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد . از نظر قوای ادراکی الهام بخش و از نظر قوای احساسی ، اراده و همت را تقویت می کند . روح را از مزیجها و خلطها پاک می سازد و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است .
اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابی ، اثر عشق در بدن درست عکس روح است .
حصار شکنی
عشق و محبت ، قطع نظر از اینکه از چه نوعی باشند ، حیوانی جنسی باشد یا حیوانی نسلی و یا انسانی ، و قطع نظر از اینکه محبوب دارای چه صفات و مزایایی باشد ، انسان را از خودی و خود پرستی بیرون می برد . خود پرستی محدودیت و حصار است ، عشق به غیر مطلقاً این حصار را می شکند . تا انسان از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بد خواه و کم صبر و متکبر . همیشه سرد است و خاموش ، اما همینکه از خود پا بیرون نهاد و حصار خودی را شکست این خصائل و صفات زشت نیز نابود می گردد .
خود پرستی به مفهومی که باید از بین برود یک امر وجودی نیست ، یعنی نه اینست که انسان باید علاقه وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خود پرستی برهد .
به عبارت دیگر اصلاح انسان در کاستی دادن به او نیست ، در تکمیل و اضافه کردن به اوست . وظیفه ای که خلقت بر عهده انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است ، یعنی در تکامل و افزایش است نه در کاستی و کاهش .
مبارزه با خود پرستی مبارزه با ( محدودیت خود ) است . بنابر این خود پرستی جز محدودیت افکار و تمایلات چیزی نیست .
عشق ، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می کند وجودش را توسعه داده و کانون هستیش را عوض می کند و به همین جهت عشق و محتب یک عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است ، مشروط به اینکه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد .
سازنده یا خراب کننده
علاقه به شخص یا شیئ وقتی که به اوج شدت برسد ، بطوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد عشق نامیده می شود . عشق ، اوج علاقه و احساسات است . ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده می شود یک نوع است . دو نوع کاملاً متفاوت است ، آنچه از آثار نیک گفته شد مربوط به یک نوع است و اما نوع دیگر آن کاملاً آثار مخرب و مخالف دارد .
احساسات انسان انواع و مراتب دارد ، برخی از آنها از قوه شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از مبادء جنسی سرچشمه می گیرد و به همانجا خاتمه می یابد ، افزایش و کاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژی دستگاه تناسلی و قهراً به سنین جوانی .
اینگونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت میرود . قابل اعتماد و توصیه نیست ، خطرناک است ، فضیلت کش است . تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود میبرد.
انسان نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است ، بهتر است نام آنرا عاطفه و یا به تعبیر قرآن (( مودت )) و (( رحمت )) بگذاریم .
انسان آنگاه که تحت تاثیر شهوات خویش است ، از خود بیرون نرفته است ، شخص یا شیء مورد علاقه را برای خودش می خواند و به شدت می خواهد . بدیهی است که چنین حالتی نمیتواند مکمل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید .
اما انسان گاهی تحت تاثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار میگیرد ، محبوب و معشوق درنظرش احترام و عظمت پیدا می کند ، سعادت اورا می خواهد . اینگونه عواطف صفا و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی بوجود می آورد . بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنابت بر می خیزد .
این نوع از احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد همه آثار نیکی که قبلا شرح دادیم بر آن مترتب است . و این نوع از عشق است که پایدار است و با و صال تیزتر و تندتر می شود بر خلاف نوع اول که نا پایدار است و وصال مدفن آن به شمار می آید .
نکته دیگری که باید تذکر داده شود و مورد توجه قرار گیرد اینست که گفتیم حتی عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع گردد ، و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توام گردد . یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر ، سوز و گدازها و فشار و سختیهائی که بر روح وارد می شود آثار نیک و سودمندی به بار می آورد . عرفا در همین زمینه است که می گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت می گردد، اما این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق با همه فوائدی که در شرائط خاص احیانا به وجود می آورد قابل توصیه نیست .
چنانکه می دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فوائد مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه ای از لطف خدا معرفی شده است ، اما به هیچوجه بکسی اجازه داده نشده است که به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد .
بعلاوه ، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست ، و آن اینکه عشق بیش از هر عامل دیگری (( ضد عقل )) است ، هر جا پاگذاشت عقل را از مسند حکومتش معزول می کند. اینست که عقل و عشق در ادبیات عرفانی بعنوان دو رقیب معرفی می گردند .
محبت و ارادت به اولیاء
گفتیم که عشق و محبت تنها منحصر به عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی نیست بلکه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جوی بالاتر قرار دارد واساسا از محدوده ماده و مادیات بیرون است و در حقیقت فصل ممیز جهان انسان وجهان حیوان است و آن عشق معنوی وانسانی است ، واین عشق است که در آیات بسیاری از قرآن ، با واژه (( محبت )) و احیانا واژه (( ود)) یا (( مودت )) از آن یاد شده است . این آیات در چند قسمت قرار گرفته اند .
1 ـ آیاتی که در وصف مومنان است و از دوستی و محبت عمیق آنان نسبت به حضرت حق ، یا نسبت به مومنان سخن گفته است .
2 ـ آیاتی که از دوستی حضرت حق نسبت به مومنان سخن می گوید .
3ـ آیاتی که متضمن دوستی های دوطرفی و محبتهای متبادل است : دوستی حضرت حق نسبت بمؤمنین و دوستی مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستی مؤمنین یکدیگر و آنچنانکه از روایات بر می آید، روح و جوهر دین غیر از محبت چیزی نیست .
اساسا علاقه و محبت است که اطاعت آور است ،عاشق را آن یارا نباشد که از خواست معشوق سر پیچد . اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشق است که انسان به حضرت حق دارد .
نیروی محبت دراجتماع
نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است ، بهترین اجتماع هاآن است که با نیروی محبت اداره شود .
علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حکومت ، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشد.
امیر المؤمنین نیز در فرمان خویش به مالک اشتر آنگاه که او را به زمامداری مصر منصوب می کند درباره رفتار با مردم چنین توصیه می کند : (( احساس مهر و محبت بمردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن …. از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنانکه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند .
قلب زمامدار ، بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت ، قدرت و زور کافی نیست ، با قدرت و زور می توان مردم را گوسفند وار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته آنها را بیدار کرد و به کار انداخت . نه تنها قدرت و زور کافی نیست ، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست .
بهترین وسیله تهذیب نفس
مهمترین بحث ما ـ که در حقیقت بحث اصلی ما است ـ این است که آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیکان ، خود هدف است یا وسیله ایست برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجایای انسانی .
در عشقهای حیوانی ، پس از اشباع غرائز دیگر آن آتشها فروغ ندارد ، و به سردی می گراید و خاموش می گردد .
اما عشق انسانی همچنانکه گفتیم حیات است و زندگی ، اطاعت آور است و پیرو ساز .و این عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار می دهد و وی می کوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و اینجاست که انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد . لهذا اسلام در موضوع دوست یابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و دراین زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است ، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیبا ساز و غفلت آور . آنجا که پرتو افکند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن .
بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است ، که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و هم شکل قرار دهد .
برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده است ، آدمی اول باید به فواید تزکیه و مضرات آشفتگی اخلاق ، ایمان کامل پیدا کند و سپس با ابزار دستی عقل یک یک صفات مذموم را پیدا کند .
فیلسوفان ، اصلاح اخلاق را از فکر و حساب می خواهند ، مثلاً می گویند : عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم ، و طمع و آز موجب ذلت و پستی است و یا می گویند حسد و بد خواهی بیماری روحی است ، از نظر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد داشت .
شک نیست که این راه ، راه صحیحی است و این وسیله ، وسیله خوبی است . اما سخن در میزان ارزش این وسیله است با مقایسه با یک وسیله دیگر .
اهل عرفان و سیرو سلوک به جای پویش راه عقل و استدلال راه محبت و ارادت را پیشنهاد می کنند . در مقام مقایسه ، این دو وسیله مانند وسائل دستی قدیم و وسائل ماشینی می باشند ،تاثیر نیروی محبت و ارادت در زایل کردن رذائل اخلاقی از دل از قبیل تاثیر مواد شیمیائی برروی فلزات است .
اما تاثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات آهن را از خاک با دست جدا کند . بعقیده اهل عرفان ، محبت و ارادت پاکان و همچون دستگاه خود کاری ، خود به خود رذائل را جمع می کند و بیرون می ریزد .
آری آنانکه این راه را رفته اند ، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و بقدرت عشق و ارادت تکیه می کنند . تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی موثر نبوده است .
این است که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح کند .
در نتیجه عشق پاکان وسیله ای است برای اصلاح و تهذیب نفس نه اینکه خود هدف باشد .
نمونه هایی از تاریخ اسلام
در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اکرم نمونه هایی برجسته و بی سابقه می بینیم . اساساً یک فرق بین مکتب انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند ، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است ، محبوبی که تا اعماق روح محبت راه یافته و پنجه افکنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است .
از جمله افراد دل باخته به رسول اکرم ، ابوذر غفاری است . پیغمبر برای حرکت به تبوک ( در صد فرسخی شمال مدینه ، مجاور مرزهای سوریه ) فرمان داد . عده ای تعلل ورزیدند ، منافقین کار شکنی می کردند ، بالاخره لشگری نیرومند حرکت کرد . از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند که گاهی چند نفر با خرمایی می گذرانند ، اما همه با نشاط و سر زنده اند . عشق ، نیرومندشان ساخته و جذبه رسول اکرم قدرتشان بخشیده است . ابوذر نیز در این لشگر به سوی تبوک حرکت کرده است .
راستی در کدام مکتبی از مکتبهای جهان ، اینچنین شیفتگیها و بی قراری ها و از خود گذشتگیها می بینیم ؟!
نمونه دیگر :
از این دلباختگان بی قرار ، بلال حبشی است ، قریش در مکه در زیر شکنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردندش و از او می خواستند که نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبری و بی زاری جوید .
مورخین اسلامی یک حادثه معروف تاریخی را در صدر اسلام ( غزوة الرجیع ) و روز آن حادثه را ( یوم الرجیع ) می نامند . داستانی شنیدنی و دلکش دارد .
حب علی در قرآن و سنت
اکنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبی را برای ما انتخاب کرده اند یا نه ؟
قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل میکند ، میگوید همگان گفتند : ( ما از مردم مزدی نمی خواهیم تنها اجر ما بر خداست ) .
اینجا جای سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجری را مطالبه نکردند و نبی اکرم برای رسالتش مطالبه مزد کرد ، دوستی خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست .
محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضائل نتیجه ای نبخشد و دوستی آنان است که همچون اکسیر ، قلب ماهیت می کند و کامل ساز است . مراد از ( قربی ) هر که باشد مسلماً از برجسته ترین مصادیق آن ، علی است .
از پیغمبر نیز راجع به محبت و دوستی علی روایات بسیاری رسیده است و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اکرم نقل کرده اند که در آن روایات نگاه به چهره علی و سخن فضائل علی عبادت شمرده شده است :
ابن حجر از عایشه روایت می کند که پیغمبر گفت : ( بهترین برادران من علی است . و بهترین عموهای من حمزه است و یاد علی و سخن از او عبادت علی محبو بترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر و قهراً بهترین محبوبهاست.
رمز جاذبه علی
سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست ؟
رمز محبت را هنوز کسی کشف نکرده است ، یعنی نیمتوان آنرا فورموله کرد ولی البته رمزی دارد. چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبایی خیره کننده است و او را بسوی خود می کشد ، جاذبه و محبت در درجات بالا عشق نامیده می شود ، علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست ، چرا ؟ و در چه جهت ؟
چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده احساس نمی کنند مسلماً ملاک دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و باز محبت علی از نوع قهرماندوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست .
درست است علی مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد اما اگر علی همه این فضائل انسانی را که داشت می داشت ، آن حکمت و آن علم ، آن فداکاریها و از خود گذشتگیها ، آن تواضع و فروتنی ، آن ادب ، آن مهربانی و عطوفت ، آن ضعیف پروری ، آن عدالت ، آن آزادگی و آزادیخواهی ، آن احترام بانسان ، آن ایثار ، آن شجاعت ، آن مروت و مردانگی نسبت بدشمن ، آن سخا وجود وکرم و … اگر علی همه اینها را که داشت می داشت اما رنگ الهی نمی داشت ، مسلماً این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود .
برای مشاهده مطالب دیگر کلیک کنید